محمدحسینمحمدحسین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

محمدحسين قنــدعســـل مــــــــــــــــن

رفتن به مشهد مقدس سال 1392داخل قطار

نفس مامان توی شهریور ماه بود که یه روز بابایی اومد گفت اگه قسمت بشه میایی بریم مشهد منم کلی ذوق کردم و گفتم که از خدامه و به بابایی گفتم یعنی امام رضا ع ما رو می طلبه .بعد بابایی که از قبل بلیط ها رو گرفته بود بهم نشون داد و من از خوشحالی بغلت کردم  و کلی شادی کردم دقیقا اول مهر بود که حرکت کردیم به سمت حرم آقا.عکسایی که میزارم برای داخل قطاره که از گل پسر نازم گرفتم البته به همراه بابایی و داداشی.لازم به ذکر میدونم که بگم یکی از دوستای خوب بابایی و خانواده محترمش ما رو تو این سفر همراهی کردن که درکنار اونها خیلی بیشتر بهمون خوش گذشت و سفر زیارتی مون رو خاطره انگیز تر به یاد موندنی تر کرد. ...
3 آذر 1392

رفتن به پارک

عزیز دل مامانی این عکس واسه زمانیه که برای بار اول بردیمت پارک منو بابایی فکر کردیم خوشت میاد از پارک ولی نظر جفتمون برعکس شد تو اینقدر گریه کردی که فقط تونستم همین عکسو ازت بگیرم با بابایی سوار ماشین شدی و کلی گریه کردی و من مجبور شدم درحال حرکت ماشین تو رو از بابایی بگیرم عزیزم وقتی بغلت کردم آروم شدی و همش به بابایی میخندیدی که داره با ماشین برقی به اینو اون میخوره جیگرمی قربونت بره مامان اینم سه تا بوس از طرف منو بابایی و داداشی ...
3 آذر 1392

عزیز دل مامانی رو برده بودیم پارک که خیلی بهش خوش گذشت

گل پسرم این عکسا رو تو مرداد ماه ازت گرفتم که با بابای تو رو برده بودیم پارک که حسابی بهت خوش گذشت و کلی خوشحالی کردی و خندیدی وقتی ذوق میکردی دهنتو باز میکردی و میخندیدی الهی فدای خنده هات بشم من ...
3 آذر 1392