گلچینی از عکسایی که در مشهد داخل هتل از نفسم گرفتم
رفتن به مشهد مقدس سال 1392داخل قطار
نفس مامان توی شهریور ماه بود که یه روز بابایی اومد گفت اگه قسمت بشه میایی بریم مشهد منم کلی ذوق کردم و گفتم که از خدامه و به بابایی گفتم یعنی امام رضا ع ما رو می طلبه .بعد بابایی که از قبل بلیط ها رو گرفته بود بهم نشون داد و من از خوشحالی بغلت کردم و کلی شادی کردم دقیقا اول مهر بود که حرکت کردیم به سمت حرم آقا.عکسایی که میزارم برای داخل قطاره که از گل پسر نازم گرفتم البته به همراه بابایی و داداشی.لازم به ذکر میدونم که بگم یکی از دوستای خوب بابایی و خانواده محترمش ما رو تو این سفر همراهی کردن که درکنار اونها خیلی بیشتر بهمون خوش گذشت و سفر زیارتی مون رو خاطره انگیز تر به یاد موندنی تر کرد. ...
نویسنده :
هستي
3:18
رفتن به پارک
عزیز دل مامانی این عکس واسه زمانیه که برای بار اول بردیمت پارک منو بابایی فکر کردیم خوشت میاد از پارک ولی نظر جفتمون برعکس شد تو اینقدر گریه کردی که فقط تونستم همین عکسو ازت بگیرم با بابایی سوار ماشین شدی و کلی گریه کردی و من مجبور شدم درحال حرکت ماشین تو رو از بابایی بگیرم عزیزم وقتی بغلت کردم آروم شدی و همش به بابایی میخندیدی که داره با ماشین برقی به اینو اون میخوره جیگرمی قربونت بره مامان اینم سه تا بوس از طرف منو بابایی و داداشی ...
نویسنده :
هستي
2:44
عزیز دل مامانی رو برده بودیم پارک که خیلی بهش خوش گذشت
گل پسرم این عکسا رو تو مرداد ماه ازت گرفتم که با بابای تو رو برده بودیم پارک که حسابی بهت خوش گذشت و کلی خوشحالی کردی و خندیدی وقتی ذوق میکردی دهنتو باز میکردی و میخندیدی الهی فدای خنده هات بشم من ...
نویسنده :
هستي
2:42